کتاب 1984

خلاصه کتاب 1984

1984 کتابیست که خفقان یک حکومت دیکتاتور را در قالب زندگی وینستون اسمیت و اطرافیانش نشان می دهد.دراین مقاله خلاصه کتاب 1984 بهمراه جملات زیبا از کتاب تقدیم شما می گردد

خلاصه کتاب 1984

وینستون اسمیت، روزی از روزهای آوریل 1984 به خانه خود بازگشت. همه جا پر از عکس “برادر بزرگ” بود و زیر عکس نوشته شده بود: برادر بزرگ شما را می بیند.

تمام مردم توسط دستگاه های ناظر حتی در خانه های خود زیر نظر بودند. وینستون که از خفقان حاکم بر جامعه به ستوه آمده بود به خلافی کوچک روی آورد که مجازاتش مرگ بود!

او دفترچه ای خرید و در گوشه ای از خانه اش که از دید دستگاه ناظر خارج بود، در آن خاطراتش را می نوشت.  او با خود فکر کرد که این خاطره را برای چه کسی می نویسد؟ این افکار او را شکه کرد. زن جوانی که در محل کارش کار می کرد را به یاد آورد. همزمان که او را دوست داشت، از او نفرت داشت. همچنین مردی به نام ابراین را به خاطر آورد. لحظه ای را به خاطر آورد که با او چشم در چشم شد و به وضوح حس کرد که او هم به اندازه خودش از برادر بزرگ و سیاست هایش متنفر است.

وینستون به یاد آورد که هفت سال قبل، خوابی دیده است. در خواب کسی به او گفته بود که ما در جایی که تاریکی نخواهد بود، ملاقات خواهیم کرد. وینستون فکر می کرد که این صدا متعلق به ابراین بوده است. او باور داشت که خوابش به وقوع می پیوندد. به همان اندازه باور داشت که به مرگ اجتناب ناپذیری توسط پلیس حقیقت دچار خواهد شد.

وینستون خواب مرگ خواهر و مادرش را دید. گذشته برایش در حاله ای از ابهام قرار داشت با این حال حس می کرد که در این اتفاقات مقصر است. خواب او با تصاویری از مکانی به نام کشور طلایی و دختری مو مشکی پایان یافت. او با گفتن نام شکسپیر از خواب بیدار شد.

پس از آن داستان به توضیح شغل وینستون می پردازد. او در وزرات حقیقت مسئول بازنویسی تاریخ بر اساس نیازهای حزب بود.

در محل کار، او دوستش سایم را می بیند. سایم به او می گوید که تا سال 2050 تمام مردم به زبان جدیدی که حکومت ارائه داده مسلط خواهند شد. از نظر وینستون این فاجعه ای غم انگیز بود چرا که در زبان جدید برخلاف زبان های دیگر کلمه ها اضافه نمی شدند بلکه از زبان حذف می شدند و به دنبالش دامنه تفکر نیز کاهش پیدا می کرد. او در سالن غذاخوری، جولیا از کارکنان بخش داستان را دید که مطمئن بود از افراد پلیس افکار است. این رویارویی و چشم در چشم شدن با جولیا، او را ترساند.

بعد ها وینستون در دفترچه خاطراتش، خاطره ای نوشت که او را به یاد همسر قبلی اش کاترین انداخت. وینستون نمی توانست سردی و اعتقاد شدید او به حزب را تحمل کند، از این رو آن ها از هم جدا شده بودند.

کمی بعد وینستون سه مرد را به یادآورد که به جرم خیانت به حزب و با اعتراف به جرایمشان اعدام شده بودند اما برگه ای را پیدا کرد که نشان می داد تمام اعترافات آن ها دروغ بوده است. او می دانست که همین برگه برای نشان دادن پوچ بودن ادعاهای حزب کافیست.

۰۹۱۹۱۷ - کتاب 1984

او دیگر می دانست خاطراتش را برای چه کسی می نویسد. برای ابراین، کسی که او باور داشت مثل خودش از حزب و تفکراتش تنفر دارد.

او تصمیم گرفت برای قدم زدن به داخل شهر برود، با اینکه میدانست هر عمل فردی موجب حساس شدن پلیس افکار می شود. در هنگام قدم زدن یک بمب در نزدیکی او افتاد ولی او صدمه ای ندید. به قدم زدن ادامه داد. به عتیقه فروشی که از آن دفترچه اش را خریده بود رفت. صاحب مغازه به او اتاقی را نشان داد که در آن دستگاه ناظر وجود نداشت و این باعث شگفتی وینستون شد. او همچنین شعری از دوران کودکی اش که به سختی به یاد می آورد را به وینستون یاد داد. وقتی از مغازه بیرون آمد متوجه شد که دخترک جاسوسی او را دنبال می کند.

روز بعد در محل کار، جولیا که وینستون معتقد بود از پلیس افکار است، جلوی پای او زمین می خورد. وینستون به او کمک کرد که برخیزد و جولیا برگه ای تا شده را به وینستون داد  و رفت. روی برگه نوشته شده بود: دوستت دارم.

وینستون تمام روز را به جولیا فکر می کرد. نمی توانست در محل کار با او صحبت کند. جولیا و وینستون تصمیم گرفتند در روزی که یک زندانی در شهر گردانده می شود، در میان انبوه جمعیت همدیگر را ملاقات کنند.

آن ها به مخفیگاه جولیا در حومه شهر رفتند. جولیا از فساد اعضای حزب گفت. برای دفعات بعد، آن ها در کلیسایی متروکه قرار گذاشتند.

وینستون با صاحب عتیقه فروشی معامله کرد تا اتاق بدون دستگاه ناظرش را برای ملاقات با جولیا به او اجاره دهد. جولیا و وینستون در اتاق عتیقه فروشی همدیگر را ملاقات کردند. جولیا از حزب با خود قهوه و نان و پنیر آورده بود، چیز هایی که مصرفشان برای عموم قانونی نبود. وینستون بخشی از شعر کودکی عتیقه فروش را برای جولیا خواند و جولیا آن را کامل کرد. چراکه از پدربزگش آن شعر را آموخته بود.

سایم، دوست وینستون، ناپدید شده بود. وینستون و جولیا پیوسته همدیگر را در اتاق عتیقه فروشی ملاقات می کردند. جولیا باور داشت که جنگ ساختگی است و واقعیت ندارد. او به گذشته و نسل های آینده علاقه ای نداشت و تنها به رابطه اش با وینستون اهمیت می داد.

در محل کار، ابراین به وینستون نزدیک شد و از مقاله اش که در تایمز چاپ شده بود تقدیر کرد. او در مورد سایم هم صحبت کرد. البته که صحبت کردن در مورد سایم که الان دیگر وجود خارجی نداشت خطرناک بود، ولی وینستون این را نشان بر همدل بودن ابراین با خودش دانست. ابراین برای قرض دادن یک لغت نامه ی زبان جدید، آدرس خانه اش را به وینستون داد و وینستون این را فرصتی برای صحبت کردن با ابراین می دانست.

وینستون دوباره خواب مادرش را دید. او به جولیا گفت که او مقصر مرگ مادش است. تمام چیزی که او به یاد داشت آن بود که یک تکه شکلات را از خواهر ضعیفش دزدیده و برای خوردنش بیرون رفته و وقتی بازگشته که دیر شده بود.

جولیا و وینستون به خانه ابراین رفته و به او اعتراف کردند که از دشمنان حزب هستند. ابراین هم به آن ها گفت که به انجمن برادری به رهبری گلدشتاین( دشمن اصلی حزب) بپیوندند.

در هنگام خداحافظی از ابراین، او به وینستون گفت که دوباره همدیگر را ملاقات خواهیم کرد. ویسنتون یاد صدای در خوابش افتاد. پرسید: در جاییکه تاریکی وجود ندارد؟ و ابراین بدون آنکه تعجب کند جواب داد: در جایی که تاریکی وجود ندارد. علاوه بر آن، ابراین جمله آخر شعر کودکی عتیقه فروش را هم بلد بود.

جولیا و وینستون کتابی در مورد چگونگی تشکیل شدن حزب از ابراین دریافت کردند. هیچ کدام از محتویات کتاب برای وینستون تازگی نداشت. او همه آن ها را می دانست اما چیزی که نمی دانست آن بود که چرا این اتفاق افتاد. پس از مطالعه کتاب جولیا و وینستون که در اتاق عتیقه فروشی بودند، صدایی از پشت یکی از تابلوهای دیوار شنیدند. صدا از یک دستگاه ناظر بود که آن ها از وجودش خبر نداشتند و می گفت: شما مرده اید. کمی بعد افراد پلیس افکار وارد اتاق شدند و وینستون متوجه شد که عتیقه فروش از افراد پلیس افکار است.

وینستون به یک سلول در وزارت عشق انتقال پیدا کرد. در آن جا با چند نفر از آشنایانش هم سلولی بود. پس از آن ابراین برای بردن وینستون به سلولش رفت. در لحظه اول وینستون با خود فکر کرد که ابراین هم دستگیر شده است اما کمی بعد متوجه خیانت ابراین به خودش شد.

ابراین مسئول بازجویی و شکنجه او بود. زمانیکه در خواب و بیداری بود حس کرد که کسی در گوشش می گوید که من تو را نجات خواهم داد. وینستون ماه ها در زندان ماند، کتک خورد، فرتوت شد، با ابراین صحبت کرد و سوال پرسید، از جهان، اهداف حزب و حافظه و اختیار انسان. ابراین سعی داشت که به وینستون بیاموزد حتی اگر مغز او طور دیگر می پندارد باید مطیع اوامر حزب باشد. حتی اگر او فکر می کند دو به علاوه دو می شود چهار، اگر حزب می گوید می شود پنج، پس می شود پنج! در این مدت وینستون تمام عزت نفس انسانی خود را از دست داده بود و تنها چیزی که هنوز از عزت او مانده بود آن بود که به جولیا خیانت نکرده بود و هنوز او را دوست داشت.

پس از مدت ها شرایط جسمی وینستون بهتر شد، ابراین او را به اتاقی برد و موش هایی را به جان او انداخت. وینستون که از موش ها بسیار می ترسید فریاد کشید که این کار را با جولیا بکنید!

در نهایت تمام شکنجه ها و شست و شوی فکری ابراین بر روی وینستون و جولیا جواب داده و در آخر داستان، وینستونی که آزاد شده و نگران منافع حزب بود، برادر بزرگ را دوست داشته و می پرستید.

0 تا 100 خلاصه کتاب جای خالی سلوچ به همراه نقد و معنی شخصیت های کتاب

معرفی کتاب 1984

این کتاب در مورد حزب و حکومتی است که به جای کنترل اعمال انسان ها، افکار را کتنرل می کند. انسان هایی که از نظر حزب مجرم هستند، برای شست و شوی مغزی دستگیر می شوند. داستان، ناموفق بودند انسان آزاده خواهی را نشان می دهد که حتی حاضر بود برای آزادی جانش را بدهد و نیک بختی را فدای آزادی کند اما در نهایت خودش تبدیل به فردی زندانی در ایدئولوژی حزب شد.

جملاتی از کتاب 1984

  • جنگ، صلح است. آزادی، بردگی است. نادانی، توانایی است.
  • شعار حزب این بود: هر که گذشته را در دست بگیرد، آینده را در اختیار دارد. هر کس حال را در دست بگیرد، گذشته را در دست دارد.
  • این بار او در حال خلق یک قهرمان جنگ کشته شده بود که قرار بود برادر بزرگ در مورد او سخنرانی کند.
  • وینستون نوشت: اگر امیدی وجود داشته باشد، به طبقه کارگر است.
  • آن ها تا به آگاهی نرسند، طغیان نخواهند کرد و تا طغیان نکنند، به آگاهی نخواهند رسید.
  • شعار حزب نیز بر این مسئله تاکید داشت: کارگران و حیوانات آزادند.
  • همه ما مردیم. زندگی واقعی ما تو آینده خلاصه میشه. ما با گوشت و پوست خودمون در ساختن آن شرکت می کنیم.ولی هیچ کس  نمیدونه چقدر طول میکشه که آن آینده فرا برسه.
  • و اینکه برای نوع بشر دو راه بیشتر وجود ندارد. آزادی یا نیک بختی و برای اکثریت آن ها نیک بختی بهتر از آزادیست.
  • اگر می خوای تصویری از دنیای آینده داشته باشی، پوتینی رو تصور کن که مدام بر روی  چهره انسان رژه میره!

مشخصات کتاب

نام انگلیسی کتاب : Nineteen Eighty-Four

نویسنده: جرج اورول

ترجمه: حمیدرضا بلوچ

نشر : مجید ( به سخن )

دیدگاه خود را درباره‌ی خلاصه کتاب 1984 با ما و دیگر کاربران به‌اشتراک بگذارید. به‌طور خلاصه داستان 1984 را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

خوانندگان محترم می توانید مقالات نوشته شده خود و یا عکس هایی که با کتاب در منظره های مختلف گرفتید را ارسال کنید تا با نام خودتان در مجله اینترنتی کتاب خوب منتشر شود

منبع عکس : کافه کتاب

3 دیدگاه برای “کتاب 1984”

  1. ممنون از خلاصه کتاب 1984
    کتاب خوبی هستش که باید خوندع بشه
    من همراه این کتاب در کنار کتاب شازده کوچولو قرار می دهم

  2. ممنون از کتاب خوب بابت خلاصه کتاب 1984
    این کتاب نقدی بر زمانه و حکومت خود بوده است
    این کتاب بسیار تاثیر گذار بوده و جز صد کتابی است که باید خوانده شود
    البته من هنوز این کتاب رو به صورت کامل مطالعه نکردم
    دوستان لطفا نظرتون رو درباره ی این کتاب منتشر کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *