خلاصه کتاب کوری

09A35736 1F36 466D AF36 114C166A1B10 - خلاصه کتاب کوری

کتاب کوری، اثری است خیالی که رفتار های انسان ها را در شرایط غیرعادی نشان می دهد. داستان در مورد بیماری کوری است که سرایت می کند و کم کم تمام شهر را در بر می گیرد و در این بین فقط همسر چشم پزشک  بیناست. در این مقاله ابتدا خلاصه کتاب کوری آورده شده و بعد از آن یه معرفی کوتاه از کتاب به همراه جملات زیبا کتاب به رشته تحریر درآمده است

در این مقاله خلاصه کتاب کوری به همراه نقد و جملات زیبا کتاب تقدیم شما می گردد

این مقاله را هم توصیه میکنم بخوانید : 0 تا 100 خلاصه کتاب جای خالی سلوچ به همراه نقد و معنی شخصیت ها

خلاصه کتاب کوری

مردی در حین رانندگی کور شد. او دیگر نمی توانست جایی را ببیند. کوری که او تجربه می کرد با آنچه آن را کوری می پنداشت بسیار متفاوت بود. بجای آن که همه جا سیاه و تاریک شود، حس می کرد که در یک دریای شیر افتاده است. همه جا را سفید می دید. یک نفر به او کمک کرد و او را به خانه رساند. زمانی که همسر مرد کور به خانه رسید و متوجه حال همسرش شد، معلوم شد که شخصی که مرد را به خانه رسانده دزد بوده و با سوء استفاده از شرایط مرد کور، اتومبیل آنها را دزدیده است.

مرد کور و همسرش به مطب چشم پزشک رفتند. چشم پزشک پس از معاینه چشم مرد، گفت که چشم های او کاملا سالم است و این اتفاق خیلی نادر است. شب، چشم پزشک به خانه رفت و در بین کتاب های خود به جستجوی مواردی مشابه پرداخت ولی خیلی موفق نبود. پس از مدتی چشم پزشک متوجه شد که خودش هم مانند مرد کور به کوری سفید دچار شده است. چشم پزشک، نگران از مسری بودن کوری، خواست از همسرش فاصله بگیرد ولی همسرش قبول نکرد و باور داشت که اگر کوری مسری بود، تا آن زمان به او نیز سرایت کرده  و برای فاصله گرفتن خیلی دیر بود.

b0e823009a09f75c2a85ae564feebd8af6b1549c 1635931212 - خلاصه کتاب کوری

چشم پزشک با تماس به رئیس بیمارستان داستان مرد کور و احتمال مسری بودن کوری را برای او توضیح داد. معلوم شد که چند نفر دیگر، که همه بیماران مطب چشم پزشک بودند نیز به کوری مبتلا شده اند. کمی بعد آمبولانسی برای انتقال چشم پزشک به بیمارستان به خانه او رفت. همسر چشم پزشک هم برای آن که بتواند همراه همسرش باشد، وانمود کرد که کور شده است.

دولت یک تیمارستان را به کور ها اختصاص داد تا بتواند آن ها و کسانی که با آن ها در تماس بودند را قرنطینه کند. بخش کور ها از بخش کسانی که با آن ها در تماس بودند جدا بود. سربازهای دور بیمارستان دستور گرفته بودند که اگر یکی از افراد در قرنطینه، قرنطینه را شکست به او شلیک کنند. تنها چیزی که به تیمارستان وارد می شد غذا و آدم کور بود. کور ها حتی در هنگام بیماری و مرگ نیز از کمک بیرون قرنطینه برخوردار نمی شدند. چشم پزشک و همسرش، مرد کور اول و دزد اتومبیل، یک پسر لوچ و یک خانم با عینک آفتابی که هر دو از بیماران مطب چشم پزشک بودند، اولین کسانی بودند که در تیمارستان قرنطینه شدند. همسر چشم پزشک همچنان وانمود به کوری می کرد و از بینایی اش فقط همسرش خبر داشت.  پس از مدتی کور های بیشتری به تیمارستان وارد شدند تا جایی که غذا و تخت و امکانات بهداشتی برای همه نبود.

پس از اذیت و آزار خانم عینکی توسط مرد دزد که به زخمی شدن او به وسیله کفش پاشنه بلند خانم عینکی موجب شد، دکتر و همسرش سعی کردند که وخیم بودن زخم مرد دزد را به سرباز ها اعلام کنند ولی موفق نبودند و هر لحظه ممکن بود که سرباز ها به آن ها شلیک کنند. مرد دزد خودش به سوی سربازان رفت تا از آن ها دارو بخواهد و این کار موجب شد که توسط آنها کشته شود. به کور ها اعلام شد که باید بدن دزد را دفن کنند. کور ها به سختی، با بیلی که از سربازان گرفته بودند جسد مرد دزد را دفن کردند.

کور ها متوجه شده بودند که هر چه زودتر به کانتینرهای غذا برسند، احتمال بیشتری وجود دارد که غذا به آن ها هم برسد. شب، زمانی که سربازان برای رساندن شام به داخل ساختمان رفته بودند با کور های گرسنه ای مواجه شدند که منتظر غذا بودند. سرباز ها، از این مواجهه غیر منتظره ترسیدند و نه نفر از کور ها را با ضرب گلوله کشتند.

چهار نفر از بند چشم پزشک و همسرش کشته شده بودند و بقیه برای بند دیگری بودند. قرار بر این شد که هر بند، کشته های متعلق به خودش را دفن کند. پس از اتمام دفن افراد بند چشم پزشک، بند دیگر از دفن افراد خودشان امتناع کردند. دستشویی های کثیف، کمبود لوازم بهداشتی، ناتوانی در نظافت و کشته های روی زمین باعث شد که چشم پزشک احساس کند که به حیوانی تبدیل شده است.

cb6b7cab216ed1d2b4d8a640708317a93eeab0aa 1620591232 1 - خلاصه کتاب کوری

کور ها متوجه شده بودند که عده ای غذا ها را می دزدند. اوضاع با اضافه شدن کور های بیشتر بدتر شد و ارتش باور داشت که کسانی که با کور ها در ارتباط بودند هم به زودی کور خواهند شد پس از فرستادن کورهای جدید به بند آن ها ابایی نداشتند. بیناها از ورود کور ها جلوگیری کردند و کورهای جدید به بند کور ها فرستاده شدند. اضافه شدن کور های جدید باعث شد که افراد در قرنطینه تصمیم جدی بگیرند تا قوانینی را بین خود اجرا کنند. کشته های بندهای دیگر دفن شدند، زباله ها جمع شدند و بهداشت راهروها بهبود پیدا کرد. علاوه بر آن ارتش که از اعتراض و هجوم کور ها می ترسید تصمیم گرفت که غذای کافی بین آن ها پخش کند.

پیرمردی از بیمار های چشم پزشک که نسبت به بقیه دیرتر کور شده بود به بند آن ها اضافه شد. پیرمرد به آن ها گفت که دولت در کنترل اپیدمی شکست خورده و پیوسته تعداد زیادی از مردم کور می شوند.

تیمارستان کم کم کثیف و کثیف تر می شد. راهروها و حیاط پر از کثیفی هایی بود که کسانی که نمی توانستند یا نخواسته بودند محتویات روده شان را در توالت ها خالی کنند، بجا گذاشته بودند. همسر چشم پزشک دوست داشت که در برقراری نظم و نظافت آن جا کمک کند اما نمی توانست که به کورها بگوید که بیناست. چرا که می ترسید به کارگر آن ها تبدیل شود و آن ها از او بیگاری بکشند.

عده ای از کورهایی که به تازگی وارد تیمارستان شده بودند با خود سلاح داشتند. آن ها کانتینرهای غذا را گرفتند و به ازای تحویل دادن غذا به کورهای دیگر، از آن ها وسایل باارزششان را می گرفتند. با این حال کمتر از همیشه به آنها غذا می دادند. همسر دکتر متوجه شد که در کیفش یک قیچی همراه دارد. پس از مدتی که اراذل تمام دارایی کورها را گرفتند، در ازای غذا، زنان هر بند را درخواست می کردند. همسر چشم پزشک با قیچی خود رئییس اراذل را کشت و به آن ها به بینا بودنش اعتراف کرد. او به اراذل گفت که هر روز دیگر که اراذل غذا ها را تصاحب کنند، یکی از آن ها کشته خواهد شد.

پس از این اتفاق ورود غذا به تیمارستان قطع شد. کورها تصمیم گرفتند که به بخش اراذل حمله کرده و غذایی که آن ها ذخیره کردند را پس بگیرند. اما ناموفق بودند و نتوانستند که وارد بخش آن ها شوند. سردسته جدید اراذل با اسلحه به آن ها شلیک کرد، البته که با هر گلوله ای که شلیک کرد اقتدارش کمتر شد چرا که به محض تمام شدن گلوله ها او دیگر رییس اراذل نبود. همسر چشم پزشک به بقیه افراد هم از بینایی اش خبر داد.

زنی با فندکی که به همراه داشت هشت تختی که سد ورود به بخش اراذل بودند را سوزاند. به دنبال تخت ها تمام تیمارستان آتش گرفت. کورها با اینکه از شلیک سرباز ها می ترسیدند به بیرون فرار کردند ولی متوجه شدند که هیچ سربازی دیگر از تیمارستان مراقبت نمی کند.

کورها از تیمارستان بیرون آمدند و متوجه شدند که تمام مردم شهر کور شده اند. همسر پزشک و چند نفر از هم بندی هایش به دنبال غذا راه افتادند و متوجه شدند که تمام کورهای دیگر نیز بدنبال غذا هستند. او همبندانش را در جایی مستقر کرد و به دنبال غذا رفت. در یک انبار غذا پیدا کرد. تا جایی که می توانست برداشت و با خود به بیرون برد اما به کورهای اطراف در مورد انبار چیزی نگفت. وقتی به دنبال هم بندانش می گشت گم شد. نشست و گریست تا سگی پیش او رفت و اشک های چشمش را لیسید. سپس همسر چشم پزشک نقشه ای از شهر پیدا کرد که معمولا توریست ها از آن استفاده می کردند. او به کمک نقشه همسر و هم بندانش را پیدا کرد.

 آن ها پس از غذا خوردن تصمیم گرفتند که به خانه های خود سر بزنند. آن ها حدس میزدند که خانه هایشان توسط کورهای گرسنه اشغال شده باشد. در ابتدا آن ها به خانه دختر با عینک دودی رفتند. پدر و مادر او دیگر در خانه نبودند اما پیرزن همسایه که کلید خانه آن ها را داشت در ازای مقداری غذا در را برای آن ها باز کرد و آن ها آن شب را در آن جا سپری کردند.

فردا همه ی اعضای گروه با هم به خانه چشم پزشک و همسرش رفتند. خوشبختانه آن جا غارت نشده بود و چشم پزشک هنوز کلید خانه  را داشت. در آن جا سه زن گروه توانستند با آب باران خودشان را بشویند.  پس از آن، اولین مردی که کور شد و همسرش به همراه همسر چشم پزشک برای پیدا کردن خانه شان رفتند. در خانه آن ها یک نویسنده ساکن شده بود که خانه اش توسط کور های دیگر تصاحب شده بود. آن ها به نویسنده اجازه دادند تا در خانه شان بماند و خودشان به خانه چشم پزشک بازگشتند.

31bbe7f61d7a288d1859008fe4ba77c174ec20b9 1621198216 - خلاصه کتاب کوری

این بار چشم پزشک کنجکاو بود که بداند چه بر سر مطبش آمده است. دختر با عینک دودی هم دوست داشت بار دیگر به خانه اش برود به امید آن که مادر و پدرش به خانه بازگشته باشند. همان طور که انتظار داشتند مطب دکتر اشغال شده بود و پدر و مادر دختر هم بازنگشته بودند. دختر بخشی از موهایش را روی دستگیره در گذاشت تا اگر مادر و پدرش بازگشتند متوجه بازگشت او شوند.

آن ها به خانه بازگشتند. چند روز بعد مجبور شدند برای جمع آوری غذا به بیرون از خانه بروند. همسر پزشک همسرش را به سوپرمارکتی که فردای آزادی از تیمارستان رفته بود، برد. او متوجه شد که پس از برداشتن غذا از انباری، کورهای دیگر که به دنبال غذا بودند به انباری رفته، سر خورده و افتاده اند. پس از آن هم نتوانسته اند بازگردند و همان جا مرده اند. همسر پزشک خودش را بخاطر این اتفاق سرزنش می کرد.

 چشم پزشک همسرش را که حال خوبی نداشت به کلیسایی در آن نزدیکی که مملوء از جمعیت بود، برد. همسر چشم پزشک پس از آن که حالش بهتر شد، متوجه شد چشم های تمام نقاشی ها و مجسمه های کلیسا پوشانده شده است. این امر برای آن ها بسیار عجیب بود. خبر چشم های بسته شمایل های مقدس  به سرعت در کلیسا پیچید و موجب ترس افراد درون کلیسا شد.

چشم پزشک و همسرش به خانه برگشتند. زمانیکه طبق عادت هر شب، همسر چشم پزشک در حال خواندن کتاب بود، اولین مرد کور که چشم هایش را بسته بود متوجه شد که دیگر همه جا را سفید نمی بیند و همه جا تاریک شده است. او فکر کرد که کوری او وارد مرحله جدیدی شده است. سپس چشم هایش را باز کرد و متوجه شد که میبیند. پس از او دختر با عینک دودی هم بینا شد. پس از او همه شهر بینا شدند.

9d7052dd9d985ed4b00e8cb2a20a70fc5c6b7318 1630145431 1 - خلاصه کتاب کوری

معرفی کتاب کوری

شخصیت اصلی داستان، همسر چشم پزشک و اشک ها سمبل انسانیت هستند. همانطور که در داستان می خوانیم همسر چشم پزشک پس از کشتن سردسته اراذل، درست همان زمانی که با خود فکر می کرد که می تواند باز هم آدم بکشد، اشک می ریخت و این انزجار و ناراحتی خاطر او از این عمل را نشان می دهد.

 کمی بعد تر نیز، زمانی که در شهر هم بند های خود را گم کرده بود سگی اشک های او را لیسید و آن ها به آن سگ، سگ اشکی می گفتند.

جملاتی زیبا از کتاب کوری

  • من تمام عمر به چشم های مردم نگاه کرده ام. چشم تنها عضو انسان است که شاید هنوز در آن روح وجود داشته باشد و اگر این چشم ها وجود نداشته باشند …
  • دکتر گفت:” تنها آن کس که عمرش تمام شده خواهد مرد، نه هیچ کس دیگر.”
  • در گذشته قبل از این کوری، آدم های کور دیگری هم هرچند کم، وجود داشتند. اما احساسات آن ها هم شبیه انسان های بینا بود!

-نتیجه اش این است که آن ها با احساسات دیگران حس می کردند نه با احساس کوری خود. اما حالا بی شک احساسات واقعی آدم های کور ظاهر می شود.

  • حالا بیشتر مردم می گویند که چشمی که نمی تواند ببیند، معده اش سنگی است! و شاید به همین دلیل باشد که آن ها این همه آشغال می خورند.
  • من خیال نمی کنم که ما کور شدیم. فکر می کنم ما کور هستیم. کور اما بینا، کور هایی که قادر به دیدن هستند، اما نمی بینند.

مشخصات کتاب

نام انگلیسی کتاب : Blindness

نویسنده کتاب : ژوزه ساراماگوا

مترجم : مهدی غبرایی

نشر : مرکز

دیدگاه خود را درباره‌ی خلاصه کتاب کوری با ما و دیگر کاربران به‌اشتراک بگذارید. به‌طور خلاصه کتاب کوری را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

خوانندگان محترم می توانید مقالات نوشته ی خود و یا عکس هایی که با کتاب در منظره های مختلف گرفتید را ارسال کنید تا با نام خودتان در مجله اینترنتی کتاب خوب منتشر شود

منبع عکس : دیجیکالا

2 دیدگاه برای “خلاصه کتاب کوری”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *