داستان مردی به نام اوه، داستان گذشته و حال مردی است که همسرش را از دست داده و سعی می کند با گرفتن جان خودش به نزد همسرش برود…
در این مقاله خلاصه کتاب مردی به نام اوه به همراه جملات زیبا از کتاب تقدیم شما می گردد
خلاصه کتاب مردی به نام اوه
اوه مردی پنجاه و نه ساله بود که همسرش را شش ماه پیش از دست داده بود. از زمان مرگ همسرش او به یک مرد منزوی، غرغرو و سختگیر تبدیل شده بود. او به مقررات محله شان بشدت پایبند بود و سختگیری او در حفظ مقررات باعث شده بود که با اکثر همسایگانش اختلاف داشته باشد. روزی که از محل کارش اخراج شد تصمیم گرفت که خودکشی کند. او طنابی را با قلاب به سقف آویزان کرد تا خودش را حلق آویز کند. زمانی که در حال بررسی قلاب بود صدای برخورد یدکی را شنید که با دیوار خانه اش برخورد کرد. از پنجره به بیرون نگاه کرد. زن باردار خارجی با مو های مشکی با مردی هم سن و سال خودش با موهای بور و قد بلند بحث می کرد. اوه بیرون رفت و متوجه شد که آن ها همسایگان جدیدش هستند که به تازگی به آن جا نقل مکان کرده بودند. مرد قد بلند در رانندگی بسیار ناشی بود پس اوه با ترش رویی بجای او ماشین را پارک کرد و به آن ها گفت که طبق قوانین محله، رانندگی در آن منطقه ممنوع است.
این مقاله را هم توصیه میکنیم بخوانید : خلاصه کتاب پس از تو
اوه به خانه برگشت. دو دختر سه ساله و هفت ساله ی همسایه جدید برایش غذا آوردند. غذا، برنج و مرغ با زعفران بود. اوه عادت داشت به سر مزار همسرش برود و در مورد اتفاقاتی که برایش افتاده صحبت کند. در محله ی اوه، رونه و همسرش زندگی می کردند. رونه همانند اوه بر رعایت قوانین مصر و حساس بود. از این رو اوه و رونه رابطه خوبی با هم داشتند، البته این رابطه خوب با اختلاف سلیقه در برند اتوموبیل ها مخدوش شد و بعدتر رونه علیه اوه کودتا کرد و ریاست انجمن محله را از او گرفت.
یک روز سگ زن همسایه با یک گربه خیابانی درگیر شد. زن همسایه به گربه سنگ زد و گربه زخمی شد. اوه که با زن همسایه و سگش مشکل داشت از گربه طرفداری کرد. گربه به خانه اوه پناه برد. اوه اهمیتی نداد چون میخواست باز خودکشی کند. او لباس مرتبی پوشید و آماده ی خودکشی شد که زنگ خانه اش به صدا درآمد. همسایه های جدید برایش کیک آورده بودند. اوه متوجه شد که زن خارجی ایرانیست و نامش پروانه است و شوهرش نیز پاتریک نام دارد. آن ها آمده بودند که از او نردبان و آچار آلن قرض بگیرند. همسر رونه هم آماده بود تا از اوه بخواهد نگاهی به رادیاتور های خانه اش که کار نمی کردند، بیاندازد. اوه که سعی داشت درخواست همسر رونه را رد کند متوجه شد که رونه بسیار مریض است و مسئولان می خواهند او را از خانه همسرش برده و به خانه سالمندان منتقل کنند. در بین صحبت هایشان همسر رونه به سونجا، همسر اوه، اشاره کرد و این باعث شد که اوه به خانه اش برود و در را بکوبد و سعی کند که دوباره خودکشی کند.
زمانی که اوه خود را حلق آویز کرد گذشته اش از جلوی چشمش گذشت. مرگ مادرش، زندگی با پدرش و مرگ پدرش، کار کردن در راه آهن مانند فیلمی از جلوی چشمش گذشت. سپس طناب پاره شد و اوه به کف زمین پرت شد. پس از اقدام به خودکشی ناموفق دیگر تصمیم گرفت حداقل رادیاتور های خانه رونه را هواگیری کند. او دید که ماموران شهرداری به خانه رونه رفتند. همسر رونه تکرار کرد که آن ها می خواهند رونه را از او بگیرند.
اوه دوباره سعی کرد خودش را بکشد. او با لوله ای، گاز اگزوز را به درون اتاقک ماشین هدایت کرد و شیشه ها را بالا کشید. زمانیکه او در گاراژ سعی در خفه کردن خودش داشت در گاراژ کوبیده شد. صدای کوبش در آنقدر زیاد بود که اوه مجبور شد بی خیال خودکشی شود و در را باز کند. در گاراژ به صورت پروانه که به در می کوبید خورد و خون از آن سرازیر شد. پروانه به اوه گفت که شوهرش، پاتریک، از نردبان افتاده و آمبولانس او را به بیمارستان برده است. او از اوه خواست که او و بچه هایش را به بیمارستان برساند چرا که او گواهینامه ندارد. اوه پس از کمی غر زدن قبول کرد. در بیمارستان اوه مراقب دخترها بود. یک دلقک که سعی داشت با کلاه برداری سکه ی اوه را بدزدد با اوه درگیر شد. پروانه از اوه دلخور شد و از او خواست در عوض رادیاتورهای آن ها را درست کند. پس از آن اوه تصمیم گرفت که در ایستگاه قطار به جلوی قطار بپرد و این گونه جان خود را بگید. درست قبل از آنکه قطار برسد، مرد جوانی تشنج کرد و غش کرد و روی ریل افتاد. اوه پرید و او را نجات داد اما خودش در ریل ایستاد. آنقدر ایستاد که بتواند با راننده قطار چشم در چشم شود. او می دانست که با مرگش ممکن است که بر زندگی راننده جوان قطار تاثیر منفی بگذارد.
پس پانزده متر قبل از رسیدن قطار به روی سکو پرید. خبرنگاری که شاهد این اتفاق بود بعدتر برای ملاقات با اوه به محله او رفت و او را در گاراژ خانه اش پیدا کرد. همان زمان پروانه از راه رسید و اوه برای آنکه پروانه از آن اتفاق خبردار نشود، خبرنگار را در گاراژ حبس کرد. پروانه که از داستان خبرنگار سر درآورد به اوه گفت در عوض رساندن او و دخترش به بیمارستان برای برگرداندن پاتریک به خانه، به او کمک می کند که از دست خبرنگار خلاص شود. پس از بازگشت از بیمارستان اوه متوجه شد که دختر کوچک تر پروانه، نازنین، همیشه او را نقاشی کرده و او را رنگی می کشد.
اوه قبول کرده بود که به پروانه رانندگی آموزش دهد. از آنجایی که پای پاتریک شکسته بود و پروانه هم گواهینامه نداشت، بهترین راه برای رساندن بچه ها یادگرفتن رانندگی بود.
اوه و همسایگانش تصمیم گرفته بودند که نگذارند افراد شهرداری رونه را به خانه سالمندان منتقل کنند. او متوجه شده بود که همسر رونه از دو سال پیش با این مشکل دست و پنجه نرم می کند ولی ترجیح داده بود که به سونجا و اوه چیزی در مورد آن نگوید چرا که فکر می کرد اوه و سونجا مشکلات و درگیری های خودشان را دارند. پروانه و بقیه همسایه با کمک خبرنگاری که به دنبال مصاحبه با اوه بود از گذشته مامور شهرداری با خبر شدند و او را با اطلاعاتی که داشتند تهدید کردند و این گونه مانع رفتن رونه به خانه سالمندان شدند.
در مورد کتاب مردی به نام اوه
کتاب مردی به نام اوه فلش بک های زیادی به زندگی اوه، قبل از مرگ سونجا دارد. گویا که نویسنده سعی دارد نشان دهد که اوه ی قبل مرگ سونجا چه شباهت ها و تفاوت هایی با اوه بعد از مرگ سونجا دارد، چه چیزهایی شخصیت اوه را ساخته و چه چیزهایی از کودکی در اون نهادینه بوده است.
در کتاب، عشق اوه به سونجا بسیار نمایان است. او که همواره سعی دارد با خودکشی به نزد سونجا برود، سعی می کند به هیچ وجه کاری نکند که با شرمساری با او مواجه شود. او سونجا را مانند خداوند ناظر بر اعمالش می بیند و سعی دارد رضایت او را جلب کند. از این رو همیشه سعیش برای خودکشی، برای کمک کردن به یکی از همسایگان متوقف می شود.
مشخصات کتاب
نام انگلیسی کتاب : A Man Called Ove
نویسنده : فردریک بکمن
مترجم : حسین تهرانی
نشر : چشمه
قیمت در آذر ماه 1400 : 85000 تومان
دیدگاه خود را دربارهی خلاصه کتاب مردی به نام اوه با ما و دیگر کاربران بهاشتراک بگذارید. بهطور خلاصه داستان مردی به نام اوه را چگونه ارزیابی میکنید؟
خوانندگان محترم می توانید مقالات نوشته شده خود و یا عکس هایی که با کتاب در منظره های مختلف گرفتید را ارسال کنید تا با نام خودتان در مجله اینترنتی کتاب خوب منتشر شود
منبع عکس : دیجیکالا
یک دیدگاه برای “مردی به نام اوه”
این کتاب رو بهمه دوستان پیشنهاد میکنم
البته این کتاب کلا با اعتقاد من مخالف هستش
ولی خوب باز قسمتهای ادبی خوبی داره