کتاب “مرگ ایوان ایلیچ” نوشته لئو تولستوی، داستان زندگی و مرگ ایوان ایلیچ، یک قاضی موفق و متعهد به زندگی اجتماعی و حرفهای خود را روایت میکند. ایوان ایلیچ در یک خانواده متوسط به دنیا آمده و به تدریج به مقام قضاوت میرسد. او به زندگی خود افتخار میکند و به نظر میرسد که همه چیز در زندگیاش به خوبی پیش میرود. ایوان ایلیچ به ازدواج با یک زن از طبقه اجتماعی خود میپردازد و به تدریج متوجه میشود که زندگیاش خالی از عشق و احساسات عمیق است. او به دنبال تأمین مالی و موفقیت اجتماعی است و به همین دلیل، بسیاری از انتخابهایش را بر اساس انتظارات اجتماعی انجام میدهد.
داستان با تشخیص بیماری لاعلاج ایوان آغاز میشود. او به تدریج با واقعیت مرگ خود مواجه میشود و این موضوع او را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد. در این مسیر، او به بررسی زندگیاش میپردازد و متوجه میشود که بسیاری از انتخابهایش بر اساس انتظارات اجتماعی و نه بر اساس خواستههای واقعیاش بوده است. ایوان در تلاش است تا از بیماریاش فرار کند و به دنبال درمانهای مختلف میگردد، اما هر بار با ناامیدی مواجه میشود. او به تدریج احساس تنهایی و انزوا میکند و متوجه میشود که اطرافیانش، از جمله خانواده و دوستان، به او توجهی ندارند و تنها به فکر خودشان هستند.
در این دوران، ایوان به یاد میآورد که در زندگیاش چه چیزهایی واقعاً مهم بودهاند. او به عشق و ارتباطات انسانی پی میبرد و متوجه میشود که زندگیاش به خاطر عدم ارتباط عمیق با دیگران خالی است. تولستوی در این کتاب به موضوعاتی چون معنای زندگی، مرگ، و تنهایی میپردازد و نشان میدهد که چگونه انسانها میتوانند در مواجهه با مرگ، به درک عمیقتری از زندگی برسند. ایوان در نهایت به آرامش و پذیرش میرسد و درک میکند که عشق و ارتباطات انسانی مهمترین جنبههای زندگی هستند.
در پایان، ایوان ایلیچ به مرگ نزدیک میشود و در لحظات آخر زندگیاش، به آرامش میرسد و میفهمد که زندگیاش میتواند با عشق و ارتباطات انسانی معنا پیدا کند. این کتاب به عنوان یکی از آثار برجسته ادبیات جهان شناخته میشود و تأملات عمیق تولستوی درباره زندگی و مرگ را به تصویر میکشد. تولستوی با این اثر، خوانندگان را به تفکر درباره زندگی، مرگ و ارزشهای واقعی دعوت میکند و نشان میدهد که در نهایت، عشق و ارتباطات انسانی مهمترین چیزهایی هستند که میتوانیم در زندگی به دست آوریم.